هوده به قلم مهدیه سجده
پارت پانزده :
باربد باز غیبش زد و همه بیحرف نگرانش بودند. ملک خاتون در حیاط را بهم زد و نگاه نگرانش به انتهای کوچه روی اعصاب بهنود خط انداخت. ویلچر حاجیبابا را داخل صندوق ماشین جا داد؛ خیابانها و اتوبان را طی کرد. دو بار تماس آذر را جواب داد و هنوز ذهنش درگیر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دلیا
00چرا برادرش اینجوری میکنه؟